خواهرم و شوهرش دعواشون شده بود بعد خواهرم زنگ زد که بیا بریم بیرون بچرخیم کمی آروم بشیم
ما داشتیم با ماشین چرخ میزدیم خواهرم گفت گرسنه امه بریم شام بخوریم
یک منطقه ما تو شهرمان داریم نزدیک ۳۰ تا مغازه کبابی کنار همدیگه آن قطب کباب خوردنه رفتیم اونجا یهو خواهرم زد رو ترمز
گفتم چی شده وایسادی گفت ماشین شوهر خواهرم اونجا دم یکی از کبابی ها بود
ما هم رفتیم داخل دیدیم شوهر خواهرم حواسش نیست با پسر عموش اومده بود مشغول خوردن
بعد سفارش رفتیم تخت کنار اونا نشستیم متوجه نشدن چون سمتشان اینور ما بود پشتمان به هم بود فکر کردیم الان مینشینیم ما رو میبینن جا میخورن اما اونا جوری داشتن میخوردن و مشغول که اصلا اطراف رو نگاه نمیکردن ما هم هیچی نگفتیم
میدونی یهو شوهر خواهرم برای پسر عموش تعریف کاش هروز با زنت میشد قهر کنی راحت باشی نه کسی هست غر بزنه نه بره رو عصابت نه گیر بده آروم نگاه چه آرامشی تو زندگیم حاکمه قهرم و راحت الان قهر نبودم تا الان من و تو یک ساعته اومدیم تلفنم صدبار زنگ میخورد ولی الان قهرم یکبارم زنگ نخورده
یهو خواهرم عصبی شد با مشت زد به پشت شوهرش گفت حاج مهدی بد نگذره بدون ما خیلی خوش میگذره
پس بذار خوش بگذره و حق نداری بیای خونه .
فقط سکانس جا خوردن شوهر خواهرم
بعد که ما پاشیدیم اومدیم با عصبانیت بلافاصله من از شوهر خواهرم شنیدم به پسر عموش گفت
دیدی گفتم زن نگیر اگر زنگ نزنه خودش شخصا مثل ملکه عذاب میاد کباب کوفتت کنه 😂
من این حرفشو که شنیدم به خواهرم نگفتم
الان ۲ روزه خواهرم شوهرشو نمیذاره بره خونه