سلام
هشت ماهه خونه ی بابامم
علت دعواها با شوهرم مفصله و حوصله توضیح ندارم فقط میتونم بگم درست بشو نیست و مشکلاتمون شدیدن
ظاهر زندگی ما همیشه عالی بوده هیچوقت کسی باورش نمیشد ما کارمون ب دادگاه بکشه
چند روز پیش از طرف دادگاه گفتن باید برین با هم صحبت کنید منم چون مجبور شدم زفتم
ما هم رفتیم بیرون و ناهار خوردیم و بازار رفتیم برام کفش خرید
جالبه گفت میشه دستمو بگیری منم گرفتم محکم ،، بهم چسبیده بود و کنارم راه میرفت تند تند بوسم میکرد
خلاصه تو دلم گفتم همیشه حسرت بقیه رو خوردم ، اشتباه میکردم ، الان ک دست دست داریم میریم در حالی که ازش متنفرم و فقط به خاطر قاضی رفته بودیم بیرون
این تاپیک مال دختراییه ک تازه عروس شدن ،،قدر زندگیتونو بدونید و هیچ وقت گول ظاهر زندگس هارو نخورین