قبلا با یکی از فامیلامون در ارتباط بودم حدود 9سال پیش
که به هم نرسیدیم مقصر هم من بودم اون خیلی تلاش کرد.البته من بچه سال بودم و بی عقل ایشون پخته بودن
امروز داشتم میرفتم بیرون. یه لحظه دیدم یه ماشین نگه داشت ،خودش بود 🥺
سوار شدم رفتیم گفت کجا میری تعریف کردم براش ...
گفت میرسونمت ،منتظر موند تا کارم تموم بشه بعدش
رفتیم نگه داشت یجایی که قبلا میرفتیم اولش گفت متنفرم از اینجا. نشستیم همینطوری اونجا😔
بعد دستمو گرفت گفت چرا اینطوری ضعیف شدی قبلا اینطوری نبودی🥺بعد گفت سفید کردی که چرا انقدر زود باز من باشم پیر شدم یچیزی ولی تو چرا
جلو موهام سفید شده اخه چند شاخه
بعد مثل همیشه شروع به شوخی و خنده کرد ولی ته چشاش غم بود
چقدر دلم میخواست باشه تا همیشه نتونستم چیزی بگم بهش🥲 بعد اومدم خونه کلی گریه کردم.
با اینکه میدونم محاله ولی نمیدونم چرا ته دلم بازم میخوامش😔چرا باید ادم محالاتو بخواد🥲