بچگی سختی داشتم کلا
اختلاف سنیم با خواهرای دیگه م ۱۵ و۱۱ ساله مادرمم الان ۶۲ سالشه خودمم ۲۵ م
من ۹۸ جدا شدم از اون سال بخاطر اخلاق مادرم خونمو جدا کردم شهرستان زندگی نکردم دیگه
امسال ی خونه مستقل بدون همخونه گرفتم با هزار بدبختی خودمو از زیر قرض دراوردم تا خونرو گرفتم
من مشکل اخلاق خودمو میدونم ک خیلی ادم زود جوشیم ...ولی فکر میکنم منبع تمام اخلاقیات بدم خود مادرم باشه...
از بچگی حق نداشتم تو اشپزخونه بریم تو دست و پاش...اگ ی چیزی از دستمون میفتاد خون بپامون میکرد انواع نفرینا فحشا
با خواهرمم دوتا مذهبی متحجرن واقعا ...
ینی تو داری جون میدی اینا اول دنبال اینن ک روسری سرت باشه ...از نظر مادر پوشش مناسب مقنعه س...
دست تنها زحمت همه چیو کشیدم با دستی ک هنوز مچش چرخش نداره ...انقد کار کردم پول جکر کردم خونرو تعمیر کردم ...تمیز کردم
ی سری وسایل خونه ی مادرم داشتم
اولش ک بر اساس خرافات گفت ماه رمضون شگون نداره بعدش ببر...
الانم ک اوردم دعوا با کارگرا ک پول مفت میخاستن بایت ۴ تا وسیله سبک ب کنار...میز تی ویمم جا گذاشتم مغزم درگیر
مادرم منت اینو داشت ک اره من برات استرس داشتم از دیشب نخابیدم!
ی سری وسایل کهنه تو خونه مث گاز قدیمی و یخچا داغون سردخونه شکسته
قفسه ها شکسته ...پیله کرد نزاشت کارگرا ببرنش ...حالا وسط وسیله چیدن ...هی تو دست و پای من بود
حتما باید رو تخت بخوابه ...
رو صندلی غذا بخوره
حالا من ن تونستم میز صندلی بخرم ن تخت هنوز ولی میخرم طی ماهای اینده
هی ی صندلیو میزاشت جلوی راه من ...
من بهش گفتم اینو بردار دیگه ...تو نمیزاری زندگی کنم..
روی مبلام رو مبلی انداخته رو زمین روفرشی ...میگم تو خونه خودت ۲۴ سال نزاشتی رنگ فرش و مبلارو ببینیم تا کهنه شدن اینجام همینه
انقدر خودشو زد ک من امرور میرم دیگ بچه ای ب اسم تو ندارم من شانس ندارم تو از دیشب هی داری ب من تیکه میندازی ...هی تندی میکنی
منم نشستم گریه کردم گفتم تو نمیزاری مثل ادم زندگی کنیم....
خیلیا بهم میگن اخلاقت باهاش تنده خب چیکار کنم?