من یه دوست خیلی صمیمی داشتم در حدی که همو بیشتر از هر کسی دوست داشتیم اینا سال قبل از این شهر رفتن ولی باهم توی مجازی در ارتباط بودیم و کلا فرهنگ شون با ما فرق میکرد پدر مادر خیلی سخت گیری داشتن و ازدواج زود و زوری و اینا داشتن پریروز دیدم زنگ خونه داره میخوره رفتم درو باز کنم دیدم دوستمه با یه دختره دیگه که فهمیدم اونم دوستشه هیجان زده شده بودم که دعوتشو کردم و اومدن داخل
نشستن تعریف کردن که دوستم پدر مادرش فوت شدن توی تصادف و خواهر و برادراش غیبشون زده بود و اون یکی دختر که گفتم دوستش بود هم بچه یتیمه اول توی شوک بودم و باورم شد بعد باهم رفتیم تو اتاق و دوستم توضیح داد که به زور میخواستن شوهرش بدن و گفتن فرداش باید عقد کنن اینم فرار کرده پیش داداشش بره و دیده نیست😐 و ازونجایی که به خونه ما نزدیک بود اومدن خونه ما مادرم باورش شده بود که این پدر مادرش فوت کردن منم نمیدونستم چیکار کنم شب پیش ما بودن بعد فرداش یعنی دیروز دیدیم مادراشون اومدن جلوی در و مامانم تا مامانشو دید کپ کرد مامان دوستم میدونست که میان اینجا چون خانواده هامون همو میشناختن در خلاصه اومدن و بردنشون و مامانم فهمید که چرا فرار کرده بودن و با مامانشون صحبت کرد که اینارو به زور شوهر ندن فرار کنن اصلا هنوزم در تعجبم😑
ببخشید اگه خیلی پیچ در پیچ توضیح دادم و متوجه نشدید و خیلی طولانی شد واقعا نمیدونستم چجوری توضیح بدم🥲