کسی نشنیده بود که یک زن حامله به صدای خواننده ها و چهارچوبهای فلزی ویار داشته باشه اما من بد شانس حتی به شکل مثلث هم ویار داشتم . به رنگ زرد به صدای دوبلورها تلوزیون و ...
زندگی مثل جون کندن سپری می شد ، هر روزش اندازه یک هفته طول می کشید .
تا اون روز صبح که احساس کردم بچه تو شکمم تکون خورد !
حس عجیبی بود چند دقیقه مات و مبهوت بودم از ویارم خبری نبود انگار دنیا ایستاده بود ولی ، این حس عجیب فقط چند لحظه طول کشید چون بلافاصله بعدش انچنان حالت تهوع و سرگیجه ای بهم دست داد که از هوش رفتم .
نزدیک عصر بود هوای غروب زمستون رو به تاریکی می رفت که احساس کردم بدنم به شدت داغ شد ! انقدر حرارت زیاد بود که سراسیمه به طرف حیاط دویدم و تو تاریک روشن غروب و سرمای خشک بهمن ماه وسط حیاط نشستم .
یک چیزی روی زبونم تکون میخورد مثل ماهی کوچکی که تو دستت تقلا میکنه !