اون شب دقیقا یادمه ساعت ۳ شب بود
ما تو پذیرایی خوابیده بودیم، خانوما تو یکی از اتاقا خوابیده بودن، داداشمو پسر عمم تو یه اتاق و چند نفرم تو سالن،
تقریبا خواب بودم که با صدای جیغ بلند ،از خواب پریدیم ، مادر پدرم یه نگاه به هم کردن دویدن سمت اتاق که صدا جیغ اومده بود، منم از ترس دنبالشون رفتم یهو دیدم همه خانوما با جیغ گریه از اتاق اومدن تو سالن !! صورت یکی از دختر عمه هام جای چنگ بود! همینجوری با ترس نگاه میکردیم میگفتیم چی شده چی شده اصلا حرف نمیتونستن بزنن خلاصه چند دقیقه گذشت اب قند اوردیم براشون اروم شدن یکم، ازشون پرسیدیم چی شده!
خواهرم گفت: تازه خوابمون برده بود ، صدای خروپف مردونه از پایین پامون شنیدیم، همین که باهم بیدار شدیم ببینیم صدای چیه ! عمم که روی تخت خوابیده بود خم شده بود رو صورت ما با صدای مردونه میخندید! !! واقعا انگار یکی دیگه شده بود!
هممون جیغ کشیدیم از اتاق اومدیم بیرون
وقتی نگاه کردیم صورت یکی از دختر عمه هام جای چنگ بود. همه تعجب کردیم خودشم نمیدونست چرا...اینم بگم عمم از اتاق چند ثانیه بعداز دخترا اومد بیرون! وقتی پرسیدیم ازش چی شده چرا اینجوری کردی گفت من هیچی یادم نیست، فقط انگار یه بچه کوچیک روم نشسته بود داشت با دستم بازی میکرد.