دوساله عقدیم بخاطر اختلافاتمون و دعوا سر عروسی گرفتن نتونستیم بریم سرخونه زندگیمون و رابطه عمیقی نداشتیم باهم
من خیلی وقته میخواستم بینیمو عمل کنم خودشم میدونست الان که دیگه دکتر خوبی هم پیدا کردم وکم کم که میخوایم عروسی بگیریم ازش خواستم بذاره عمل کنم
ولی با اینکه پول داره دستش نمیذاره اولا میگف برو از بابات بگیر باسه بکن الان که فهمیده قرار نیست از بابام بگیرم الکی میگه نه نمیخوام کلا اجازه نمیدم
خیلی ناراحتم از دستش اخرش برگشت بهم گفت تو میخوای فقط ازم پول بکنی قصد زندگی نداری وگرنه که بکارتتو تا الان حفظ نکرده بودی... و من واقعا اون لحظه از چشمم افتاد
واقعا با اینکه پول داشت ولی حسرتمو به دل گذاشت اونهمه گریه کردم نزاشت عمل کنم خیلی وقته آرزومه
الانم قهرم باهاش نمیدونم چیکار کنم