2733
2734
عنوان

خونه پدرو مادرتون با دعوت میرید ؟

180 بازدید | 21 پست

مامان من گفته پنجشنبه و جمعه بیاین هر هفته مثل همه 

با اینکه من بارها گفتم روزای دیگه بیایم و پنحشنبه جمعه راحت نیستیم زیاد ..

پافشاری میکنه ک حتما همون دوروز باشه روزایه دیگه نه 

حقیقتا یکم ناراحت شدم مهمونی زوریه مگه ..


ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
خب معمولا همه آخر هفته میرن مهمونی ما همیشه پنج شنبه شب خونه ی مامانمیم جمعه ظهر خونه ی پدرشوهرم

خب من همسرم اون دوروز کارش فشرده است هر وقت میریم بنده خدا تقریبا بی هوشه کل تایمو خودشم خجالت میکشه ک هی خوابم میگیره 

2740

راحت نیستی نرو بعدا اگه گله کرد بگو اون زمان نمیتونی بری و ... خودت وسط هفته با همسرت یکی دو ساعته برید سر بزنید

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.

نه والا در خونه مامان بابام همیشه به روی همه بچه هاش و عروساش و دوماداش بازه هر لحظه از شبانه روز 

نی نی یار عزیز صفحه اصلی سایت کم با تبلیغات پر شده بود دیگه به اعلاناتمونم کامنت تبلیغاتی ارسال میشه؟! 🙏🙏🙏🙏خدایا مارا آن ده که آن به 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
خب من همسرم اون دوروز کارش فشرده است هر وقت میریم بنده خدا تقریبا بی هوشه کل تایمو خودشم خجالت میکشه ...

دو هفته نرو مامانت که پرسید چرا نمیاید بگو پنج شنبه جمعه همسرم کارش زیاده بقیه ی روزای هفته هم گفتم مزاحمتون نشیم خودش میگه هروقت دوست داشتید بیاید

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687