بچه ها من ۱۸ سالمه سال اولمه کنکور میدم رشتم انسانیه ارزوی دانشگاه فرهنگیان رو دارم. سیزده سالم بود ازدواج کردم. سه سالی عقد بودم بعدش عروسی کردم سال یازدهم که شروع شد و یکسال از عروسیمون گذشت شوهرم پیله کرد که بچه میخام بچه میخام. منم گفتم با بچه نمیتونم درس بخونم سختمه و قبول نکرد گفت کمکت میکنم درس بخونی و فلان. خلاصه من وسط امتحانای خردادم حامله شدم. الانم بچم یکسالشه . مدرسه شبانه میرم . شوهرم اصلا کمکم نمیکنه اصلا درک نداره بلکه بدتر سرکوفتم میزنه. دیشب جلو پسر عموش میگف آره اینکه از صب تا شب خوابه چجوری میخاد قبول بشع. بچمم شبا تا دیروقت بیداره . خودشم میگیره میخابه.بخدا کلافه شدم از شدت استرس و فشار.