همش به خدا میگفتم از این تنهایی خستم بسه دلم گرفته ی مرد خوب بیاد سر راهم
اما وقتی طرف اومد زارت دیدم عه تنهاییی چقدر قشنگه😐
با اینکه طرف عاشقمه انقدر محبت دارع
مثلا بهم میگه صدات مث ی قرص ارامبخش
انقدر خوشم میاد بهم میگه قند شیرینک.
خیلی با الفاظ قشنگ صدام میکنه تو اوج انفجارم ک هست بازم به روی من میخنده خلاصه کنم دستث دلبازه. پر محبتع.
ولی من نمیتونم بهش محبت کنم به خدا قسم بهم میگه حتی به دروغ توهم بهم محبت کن اما من نمیتونم انگار همه ی خسو حالمو باختم به کسی ک دلمو شکست رفت با یکی دیگه
انگار دیگه نمیتونم از کسی خوشم بیاد:) چیکار کنم این طفلک رو هم دیونه کردم
اوج بدبختیم اینجاست ک فامیله🤦🏻♀️خیلی پسر با ادب محترم مهربون من تاحالا همچین پسری ندیدع بودم
حتی میخواست هنوز ک هیچی نشده ماشینشو به ناممم کنه 🤦🏻♀️