بابام ازون دسته ادماس ک ب غذا گیر میده جز دو سه تا غذا ک دوس داره به همه چیز ایراد میگیرع اونم ایرادای الکی مثلا هرشب سیب زمینی ابپز بخوره واسش خوشمزه س اگه کوکو سیب زمینی بخوره نق میزنه از اش و سوپ یا غذای چربم متنفره و موقع خورن دهانشو کج و کوله میکنه .. همیشه غرور مامانم لح میشد جلو ما بچه ها با اینکه دستپختشم خوبه اما ایرادای بابا تمومی نداره ... خلاصه امروز گفتن برم خونشون تنها بودم با بچم رفتم ناهار ابگوشت بود واسه اولین بار مامانم یکم دنبه ریخته بود چرب شده بود بعد مامانم الکی سر سفره گفت نخود و سیب زمینی شو کوبیدم اومده رو اب 😂 بابام نشنید با ی حالت چندش گفت چقد چررربه منم گفتم اونا سیب زمینی نخوده ک ادامه نده .. بعد با حالت تشر گفت نمیبینی مگه ؟ سیب زمینی میره ته اب باید بفهمی تجربه بدست بیاری دیگه ... خیلی با لحن تند و بدی گفت .. واسه ک ب مامانم نتوپه من خودمو انداختم وسط خودم خیط شدم . از لحنش خوشم نیومد