رفته بودم جایی واسه کاراموزی ، اون کسی که سرپرستم بود هیچی یاد نداد الکی منو سرگرم کارای چرت و پرت میکرد ، حسابداریه رشتم ، بعد یماه اومدم بیرون
خیلی بدم اومد از این حرکت ،اصلا انسانیت نیست
امروزم نزدیک امتحان نیم ترمه ، سد کلاس یه استاد خیلی سخت گیر من پدرم در میاد تا جزوه بنویسم انثدر که تند میگه یه عالمه مطلب و منبع داره و من کامل نت برداری میکنم ولی بقیه همش یا دارن مسخره بازی در میارن یا بگو بخند بعد الان همشون از من جزوه میخوان
دلم راضی نبود بدم میگفتم من چهار ساعت میخ رو صندلی میشینم جزوه مینویسم اونوقت شما خوشگذرونی
ولی مامانم گفت شبیه همونی شدی که بدت میاد خب بفرست دلت صاف باشه به همه کمک کن مگه چی میشه انرژی مثبتش برمیگرده به خودت
نمیدونم