واسه شروع زندگیمون رهامون کرده بودن و حتی یه زنگ هم بهمون نمیزدن و تا سالها خونمون نیومدن از ترس اینکه ازشون کمک بخوایم و دراین مدت مادرشوهرم و خواهر شوهرام هر روز یه تیپ و مدل گوشی و مسافرت و بریز و بپاش ...من و شوهرم از صفر برون عروسی تو یه خونه ۵۰ متری شروع کردیم منم کار کردم الان در حدی که تونستیم ماشین بخریم و یکم طلا و یه زمین پایین شهر کوچیک ..بچه هم اومد و حسابی الان تو خرج افتادیم ..تا اینکه خواهر شوهرم نامزد کرد و الان که باید جهاز بخرن کفگیرشون خورده تهه دیگ الان اومدن تو زندگیمون و دارن ادای ادمای مظلوم و نیازمند و مهربون رو بازی میکنن و بدتر از اینها اینه که شوهرم داره خر میشه😭