یه مغازه نزدیک خونمون اصلا ما نسیه هیچی نمیخریم داشتهباشم میخرم نداشته باشه نمیخرم
امروز رفتم صبح مغازه خرید کنم همیشه میرم همین جا صاحب مغازه میگه شوهرت 5تومن بدهکاره دو ماهه بگین بیاره بده ماهم بدهکار مردم هستیم اینقدر حالم بد شده زنگ زدم بهش چرا بدهکاری این کارا چیه که به من بگه سره صبح چرا اینقدر حرصم میدی خدا بگم چیکارت کنه آخه و قطع کردم
قبل عید هم رفته بود از یکی دونه برای مرغاش خریده بود 4تومن به اون بدهکار بودیم مرده به من گفت یه باغچه داریم ده تا مرغ توشه
خیلی مورد های این طوری پیش اومده خسته شدم یه لباس درست حسابی نمیخرم وسه بچه هام هی میگم ابرو داری کنم زندگی کنم
خیلی بغض دارم