کیا خونه پدرشون سخت بوده ولی خونه شوهر خوشبختن

هیجوقت به این دید نخا که ازدواج کنی اینشکلی دیگه نمیتونی درس تصمیم بگیری یه فرد درستی انتخاب کنی بدتر میشه عاخه اطرافم زیاد دیدم برا فرار از خانواده خودشون بدون فکر با اولین فردی که اومده رفتن و خوشبخت نشدن

من نامادری داشتم خونه ی بابام اینقدر تحقیر می شدم اصلا اعتماد به نفس نداشتم همیشه افسرده بودم با کسی حرف نمی زدم احساس می کردم کل فامیل از من بدشون میاد از بس تو سرم میزدن هیچ کاری نمی تونستم بکنم دست به هرچی میزدم خراب میشد 

ولی وقتی ازدواج کردم اختیار زندگیم دست خودم افتاد به خودم رسیدم روحیه م خیلی تغییر کرد تعریف از خود نباشه آشپزی تو فامیل حرف نداره چند سالیه من برای عید و تولد بچه ها کیک و شیرینی نمی خرم خودم درست می کنم 

من 

پول نداشتم 

تفریح نداشتم 

اجازه هیچگونه بیرون رفتن نداشتم 

گوشی نداشتم 

خرید درست حسابی برام نمیکردن 

توهین و تحقیر و جنگ اعصاب خالص بود 

الان خوشبختم 

هرچقد دلم بخواد خرج میکنم 

تفریح هرآخر هفته به راهه 

هروقت بخوام میرم ددر 

گوشیم دارم😂

هرچقد بخوام و هروقت بخوام خرید میکنم 

اگرم توهینی باشه از طرف منه بیچاره رو اذیت میکنم

زمان مجردیم سخت نمیگذشت اگرم میگذشت اون موقع زیادی نمیفهمیدم ولی الان ک خونه خودمم و شرایط عوض شده میبینم الان حس بهتری دارم و زندگیمو بیشتر دوس دارم تا اون موقه 

البته ک متاهلیم سختیای خودشو داره

🤣👍🏻

خونه بابا زندانی بودم 

الانم قطع رابطه کردم باهاشون 

ت فک کن وقتی ک با شوهر عقدیم میرفتم بیرون بابام کتکم میزد 

اگه مادرشوهر فاکتور بگیرم‌

میگم خوشبختم‌چیه خونه مادر همش سرکدفت منت فحش ...

جفتش واسه من خوب بود مثل همه تقریبا فقط خونه شوهر مسئولیت خیلی دارم خونه بابام علی بی غم بودم😂

خداروشکر خوشحالم برات خیلی 

باشوهرت چجوری اشنا شدی

تو چقدر عین منی😍

خودت شاغلی؟یا از همسر پول میگیری؟

من مادرم خیلی سختش،بوده تو خونشون،

حتی دانشگاه شهر خودشون قبول شده،

ولی بخاطر شرایط خونشون،رفته خوابگاه،

بعد شوهر،خودش میگه ازاد شدم،از زجر 

باباادم خوبیه

ممنون‌ عزیزم کاش هیچ خونواده ای جوری رفتار نکنن ک بچشون ازدواج ک کرد حس کنه آزاد شده 

باورت میشه کسی میگه دلم برا مجردیم تنگ شده من با خودم میگم خدانیاره دوباره برگردم اون روزا 

سنتی ازدواج کردم

خوشحال شدم،

اززندان ازاد شدی