مادربزرگم سالیان سال از پدربزرگ خدابیامرزم مراقبت کرد
اینقدر صبور و با حوصله بود که نگم برات
جالبه پدر بزرگم هیشکیو نمیشناخت جز مادربزرگم
حتی اسم کوچیکش هم میدونست
اما بقیه را قاطی میگفت و به مرور همونا هم یادش رفت
سخت بود ولی خدا هم بهش صبر و حوصله داده بود