بله دختر من با اشتیاق میرفت مهد اصلا گریه نمیکرد
یعو بعد دوماه گفت دیگه نمیرم
هرچی بهش جایزه دادن
من کادو گرفتم. صحبت کردن مربی ها اصلا قبول نمیکرد ینی منو میچسبید نمیرفت حتی توی کلاس .......
از مشاور پرسیدم گفت چون یهو اینجور شده پس اضطراب جدایی نداره حتما اونجا چیزی دیده بهش بگو نقاشی اونجارو بکشه برات
منم بهش کاغذ مداد دادم گفتم نقاشی اونجارو بکش و اروم خواستم درموردش حرف بزنه
یهو دیدم سالن غذا خوری کشید بعد با مداد قرمز حالت خشن روشو خط خطی کرد بشدت گفت اینجا نهار خوریه
وهیچ توضیحی نداد
من فهمیدم مشکل هرچی هست ازونجاست
روزهای بعد کم کم هی پرسیدم گفتم مامان ازونجا چرا بدت اومد
بهم گفت...... گفت خاله مارو دعوا میکنه باید غذاتونو بخورین وگرنه نمیزارم برین بیزون منم دوست ندارم دیکه بخورم غذا ولی داد میزنن
گفتن تو برو تو اشپزخونه بشین اگه دوست نداری
اشپزخونشونم بوی گند میده نمیخام بشینم😑
فرداش پاشدم رفتم وبه
مدیر اونجا برخورد جدی کردم گفتم واس چی سر بچه ها داد میزنه بخورن من اصلا نمیخام دخترم غذا بخوره هر وقت بخاد خودش بلده بخوره
اونا اون مربی و که انگار مشکل داشتن همه باهاش بیرون کردن
اما بازهم دخترم نرفت گفتم دیکه چرا
گفت خاله ایی که اونجاست وقتی تو میری بداحلاق میشه
باور کنین کپ کردم.اخه فوق العاده مهربون بود جلوی من بچم بغل و بوس میکرد
دخترم گفت دعوا میکنه تو میری
دیگه نبردمش و حسابی دخترم بهم چسبید دوباره و هیجا نرفت
توام به پسرت همین روش نقاشیو بگو برات اونجا رو نقاشی کنه بعد ازش بخواه کم کم درموردش حرف بزنع که چرا خوشس نمیاد متوجه میشی.
خاک برسر یسری مربی ها که با اینده و روان بچه بازی میکنن