پشت برنامه داشتیم اون روز ساعت ۲ تعطیل شدیم خیابون خیلی خلوت بود بین تو راه دوست پسرم و ک الان آقا شوهرمه رو دیدم ک پی ش یه پسر قد بلند چارشونه وایساده بود من سرم انداختم زیر از کنارشون رد شدم یهو این پسره برگشت رو ب شوهرم
گفت دختره رو ببین انقد استرس دره صورتش پره جوشه😐😐منم سن بلوغ بودم هیچی نگفتم رد شدم رفتم خونه هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم ک چرا چیزی نگفتی ب من تیکه زد گفت زشته پسرخالم بود زشت میشد فلان میشد چی میگفتم ؟؟ خلاصه من چیزی نگفتم .. امشب بعد سال ها یادم افتاذ گفتم اون یارو پسر کدوم خالته ک این همه مدت ندیدمش برگشته میگه ترسیدم ازش غریبه بود😐😐😂