بدترین دعوای عمرتون رو تعریف کنید 😂

ا ظاهرا از بقیه هم‌قبوله.ما یه مدت همسایه کناریمون خیلی دعوا میکردن باباهه پسرشو بلند میکرد میکوبید به در  میگفتم‌الان دیوار سوراخ میشه میفته اینور زنش داد میزد زنگ‌بزنید پگ۱۱۰ یکی دوبار زنگ زدم اومدن ولی انقد رفته بود پاسگاه دیگه ادرس میدادن نمیومدن.ولی پسره بزرگتر شد دیگه زورش به باباهه میرسید البته دو سال از خونه بیرونش کردن معتاد به گل شد و داستانها داشتن.اوایل من یه گوشه پناه میگرفتم گریه میکردم

پس خانواده ی خیلی بی حیایی هستن 

پسره معتاد شد؟؟؟؟

آره هر دوتا دختراش همین دخترش ک پیام بازی میکرد با پسرخاله اش ازدواج کرد سه ماه نشد طلاق گرفت  سریع رفت زن یکی دیگ شد آماده داشت ظاهرا 

یه بار ساختمون کناریمون یه زن و شوهر بودن همیشه دعوا داشتن و هر بار یه عالمه اقوام دختر پسره هم انگار میومدن اونجا با هم دعوا کردن یه بار تو حیاط دعواشون بود از بالا دیدم یکی فرار کرد یهو دیدم با یه بیا برگشت برن و بزن و..امبولانس اومد انگار یکی هم‌چاقو خورده بود یکی بیل .فکر کنم اقوامشونم دور بر بودن که سریع حضور بهم‌میرساندن

بله دو تا پسر داشتن بزرگه الان فکر کنم بیست پنج اینا باشه دو سال انداختنش بیرون رفت تو این گروه های ترن س و داستانها کرونا شد نمیدونم چی شد برگشت خونه ولی انگار تو همون زمان معتاد شده بود.کوچیکه که الان پونزده شونزده سال داره هم از دست پدر مادر افتاد پای اراذل اونم معتاد شده .انقد ناراحتم من دیدمشون کوچیک بود دومی اولیم چهادره پونزده سالش بود.پدر مادر بدبختشون کردن

الآنم راه می‌ره تو خیابون انقد قیافه‌ میگیره انگار شاخ غول رو‌شکونده خخخ سنی هم نداره زیره بیست هست ولی زبون داز عین مادرش

حتما پدرش مشکل اعصاب داره که پسراشو اینجوری کرده

با پسرخالم دعوام شد حالت همون دعوا جدی نبود

لیوات پرت کردم جلو پاش

بعد یدع مث کیسع برنج گرفت انداخت پشتش برعکس 

دو دقیقع بعدش مث چی عق میزدم یدفعه اوردم بالا دل کرد 

🙂😂

یکی اینکه وقتی کوچیک بودم خونه یه فامیل بودیم دعوا میکردن و حتی فش بد هم به مامانم دادن یادمه میخندیدم دچار استرس شده بودم🥲🥲

حتما که مشکل داشته.ولی لاشی بود باباهه.کارمند بود بازنشست شد.یه کاره ای هم‌بود نگم اینجا که میگن میخوای فلانیا رو خراب کنی.بعدگ با یه خانم دوست شد ظاهرا خانمه هم‌شوهر داشته اون‌جدا شد این رفت عقدش کرد و زنشو طلاق داد.مدتها هم دعوای زن و مرده بود یهو نصف شب ساعت چهار میومد وسط کوچه دعوا و فحش. دیگه بعد طلاقشون خونه رو دادن اجاره  رفتن.شنیدم زن دومش بارداره.

وای   

والا این خنده دار نبود. من و شوهرم فوبیای دعوا داریم دعوا بشه من که پام سست میشه و بالا بگیره پنیک میکنم، شوهرمم همینطور از دعوا به شدت فراریه. یه بار مامان بابام سر سیسمونی بچم یکم بحث کردن بحث شدید شد شوهرم سردرد گرفت فشارش افتاد. یه بارم مامان بابای اون جلوی من شروع کردن به هم پریدن من رنگم پرید ریدم به خودم.

شاید برای همینه تاحالا باهم دعوا نکردیم 😐 چه خوب

اینجور مردا خونشون حلاله