افسوس عمرم رو میخورم که کنار همسرم هدر رفت...
هر کاری خواست انجام بده یا خودم پشتش دراومدم یا خودش من و بچه ها رو قربانی خواسته هاش میکرد..ولی من یه کاری میخواستم انجام بدم یا بچه ها رو گفتاردرمانی میبردم انقدر فاز منفی میداد و نمیذاشت بری که تهش میشستم سرجامون دوباره...
الانم کارش رو عوض کرده یه ماهه همش خوابهای بد میبینم انقدر ذهن ام شلوغه که نمیتونم کاری بکنم..از طرفی با پول مدام کنترل میکنه نمیدونه این کارها فقط باعث کینه میشه همش میگم ایکاش کنار یه آدمی بودم که یکم قدر میدونست یکم آدم بود و انصاف داشت همونطور که من پشتش بودم اونم بود چطور جامعه ما رو میخوره ولی اونا رو نه؟!!! مدام میاد میگه فلان زن فلان کارمند میخواد بهم نزدیک بشه شماره میده سر حرف رو باز میکنه منم محل نمیذارم ولی همش راجع بش حرف میزنه نمیدونم میخواد منو اذیت کنه یا ... ای خدا یه راهی جلو پامون بذار..