امپول
همین دیگه چیزی منو نمیترسوند😂😂
مامانم،داداشم
ما دسشوییموم تو حیاط بود شب های زمستان ستم بود هم سرد هم تاریک
بابام یه خروس لاری انداخته بود توحیاط اون روزها جهنم من بود واقعا حتی الانم یادش میافتم اعصابم خراب میشه تصادف کردم و یه مدت طولانی از لاستیک ماشین سنگین وحشت داشتم
ابجیم موهاشو میریخت رو صورتش دنبالم میکرد وحشت میکردم
از جاروبرقی فکر میکردم منو میکشه تو
از کامیون البته الانم میترسم
همون علمی که ی چوبه با پارچه های نذری ک اویزونشن؟
من هنوز ترسم نریخته ازش😅
اکثرا رو شونه من میاد و من مثل چی میلرزم وقتی میبینمش
چرا گوشت الان خودمم دارم ۵ سال نو نو
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
49 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
