|•یاسمنم•| |•پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا میشود، مجازاتش مرگ است•| |•به تو چه کَس چه کند هرچه کند کَس به تو چه•| |•از دور ریختن قواعدی که به من تلقین شده بود، آرامش مخصوصی در خودم حس میکردم•|
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
روله ی کوردم.🕊🌞 ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
این عکس یکی ازکاربراست من دیدمش قبلا ،فقط اسم کاربریش یادم نمیاد
👑باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد🤞درلحظه زندگی کن،اما به هیچ لحظه ای دل نبند...🤞من تنهاییم قشنگ تر از این آدماست🤞آرامش یعنی قضاوت دیگران برات مهم نباشه🤞خوشبخت کسی است که شکوه رفتارش آفریننده لبخند زندگی در چهره دیگران باشد🤞صداقت در مقابل سیاست دیگران سادگی است و سیاست در مقابل صداقت دیگران خیانت.🤞زندگی حکایتی است که هم میتواند توسط یک ابله روایت شود، هم توسط یک پارسا.🤞اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیازی نیستو اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید 🤞گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میآید که انسانباید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد🤞درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنندمابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند.…🤞هیچ انتظاری از کسی ندارم!و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است🤞بچه بودیم،دخترا عاشق عروسک بودنو پسرا عاشق مردهای قوی.بزرگ که شدیم، دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسکها🤞
روله ی کوردم.🕊🌞 ما دخترهای غمگینی بودیم که ارزوی یک روز بدون حجاب بیرون رفتن را داشتیم،. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی خودمان را گول میزدیم .و خاطرات دزدکی مدرسه٫سختگیری های پی در پی مدیر بخاطر برداستن ابرو .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه سرمان نباشد. ابروی پدر را که دستش خونی است ببریم یا چشم سفید باشیم. ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل عروسک خیمه شب بازی. بازی کنیم و دیگر چیزی را حس نکنیم. و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…