توی بغل گرفت..
بهشون یک لیوان چای داد ..
باهاشون حرف زد ..
بدون هیچ پشیمانی و محدویت شرعی و هرچیزی بغلشون کرد..بوسشون کرد...
و با اطمینان و اعتماد بهشون گفت به خدا همه مقل همه ایم
به خدا میگذره...
به خدا یکی هستیم ..
به خدا من تو اام و تو من..
و اونها هم بدون هیچ چیز میپذیرفتند و اعتماد میکردند..
ای کاش میشد نشست..
با کسایی که دوستشون داریم تا صبح حرف بزنیم
بخندیم و گریه کنیم...
ای کاش ای کاش..ای کاش