تو دوران سربازیم یه شب که داشتیم با ماشین نیرو انتظامی گشت می زدیم تصمیم گرفتم بریم به یکی از بوستان های حاشیه شهر سر بزنیم (سربازی که پشت فرمون هستش مسیر و محل گشت زنی رو انتخاب می کنه چون افسر حوصله نداره ۱۲ساعت پشت سرهم بگه کجابرو کجا نرو...)
تو بوستان داشتیم رد می شدیم ماشین ها کنار هم پارک کرده بودن و مردم داشتن تفریح می کردن که یهو سوزنم رو یه ماشین گیر کرد،یه پژو که شیشه هاش کامل دودی بود وهیچی توش مشخص نبود....
تو تاریکی پارک شده بود...ازماشین پیاده شدم و رفتم سمتش....درش قفل بود وهیچی معلوم نبود...ولی انگار گیر سه پیچ داده بودم به اون ماشین.. هی با در ماشین ور می رفتم تاباز بشه... افسر عصبانی شد گفت داری چیکار می کنی؟
گفتم نمیدونم چرا ولی دلم میخواد بدونم تو این ماشین چه خبره...نور گوشی رو انداختم واحساس کردم یه نفر تو ماشین هست وهرچی می زنم به شیشه متوجه نمیشه....
به هر سختی بود درو باز کردیم یه جوون بی هوش تو ماشین افتاده بود...زیر پاش یه بسته قرص( ترامادول) بود....خود کشی کرده بود...
زنگ زدیم اورژانس اومد،اورژانسی گفت نیم ساعت دیگه می گذشت این پسر می رفت زیر خاک.....
اونجا خواست وقدرت خدا رو با چشمام دیدم......