تایم استراحتمه میخوام امروز رو تعریف کنم براتون( در قالب داستان میگم)
ساعت ۵:۴۵ اتوماتیک بدنم بیدار شد
گوشیو نگاه میکنم میبینم هنوز ۶ نشده و منم ساعتو برای ۶ کوک کرده بودم
کوک ساعت رو قطع کردم گفتم نماز که ندارم گرفتم تخت خوابیدم
ساعت ۶:۳۵ شد خیییلی دیر پاشدم تند تند رفتم صبحانه آوردم یه صبحانه لاکچری 😎 عسل و گردو و نون مونده ی خوابگاه با شیر...
صبحانه رو خوردم و اومدم لباس پوشیدم چون دسشویی پر بود
هوا بارونی بود منم مثل همیشه نمیدونستم چی بپوشم و همون مانتو کاکتوسی با طرح بادکنک های خارخاری نارنجی رو پوشیدم و روسری سبز یشمی رو برداشتم و آماده شدم
یه ضدآفتاب هم زدم و وای بر من!
روپوششششش
روپوشممم یادم رفتتتت
امروز جلسه آخر بیوشیمی عملی بود و استاد هم رو روپوش حساسسسسس
قبلش به دوستم گفتم من که حس میکنم امروز باید اسنپ بگیرم به سرویس نمیرسم
بچه ها زنگ زدن گفتن سرویس اومده بدویییننن
روپوش رو برداشتم و آماده شدم که برم و همزمان اسنپ هم زدم که بیاد
یه احدی منو دوستم رو مقبول شد و راهی شدیم
یکهو رسیدیدم پایین دیدیم عههه سرویس هنوز هست ولی جا نشستن نداره و باید سر پا وایستیم.
البته رسیدن به صندلی های اتوبوس و نشستن رو صندلی ها؛ یه فرایند پیچیده و برنامه ریزی شده س و باید از قبلش کامل برنامه ریزی کنی که کجا وایستی و چجوری وایستی که زودتر از همه به در اتوبوس برسی 🌝
خب ادامه بدم یا نه؟