بعد از دستگیری همسر سابقم حدود یک ماه توی زندان موند چون خانوادش حاضر نبودن بچه منو تحویل بدن بخاطر لجو لج بازی ک با من داشتن ولی آخرش مجبور شدیم سازش کنیم با اینکه بچه تا هفت سالگی حضانتش با منه مجبور شدم ب سه روز ملاقات توی هفته رضایت بدم حالا بچم سه روز با منه چهار روز با پدرش قسمت تلخش اینجاست ک بچه منو فراموش کرده و بهش یاد دادن ب عمش بگه مامان حالا هر دفعه ک میرع و میاد حرفای جدید یادش میدن این دفعه اومده میگه بهم گفتن گریه کن یا اینکه غذا نمیخوره میگه گفتن غذا نخور یا میگه بهم گفتن تو بچه ها رو میکشی با چاقو از من میترسوننش بنظرتون چیکار کنم بچم بفهمه من مامانش هستم هر چیزی ک بخواد براش میگیرم هر جا بگه میبرمش ولی هنوز با من عادت نکرده باهاش حرف زدم بهش گفتم عزیز دلم سه روز بامنی چهار روز پیش پدرت هستی فهمید گفت باشه نوبتی هست ولی میدونم بازم برع پیش اونا دوباره پندش میدن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.