دلم میخواست مادرشوهرم نیاد چون همش درحال ایراد گرفتنه ولی بقیه هرکی می اومد کلی خوشحال میشدم
منم همین بودم با خودم می گفتم بچه نوزاد که انقدر دیدن نداره! مادرشوهرم بدتر لجبازی می کرد چقدر اون دوران کوفتم کرد!
منم دوس نداشتم چون بالاخره باید پذیرایی کنی بشینی پاشی ازبس با بچه ور میرفتم دیگ دل دماغ مهمونی دادن نداشتم
من اولا خونه مادرشوهرم بودم بچه هم کولیک بود، مهمون می اومد با وجود اون که پذیرایی بر عهده من نبود اذیت می شدم حق داری
منم هیچ وقت دوست ندارم هیچ کس بیاد
تازه فک کن بچه گریه میکنه، خونه ام نامرتب، خودتم حالت داغون.. یکیم میخواد بیاد، توقع پذیراییه عالیم ازت داره... این دیگه خیلی زور میگه..
بچه من باید قرنطینه میشد حداقل چهل روز حتی بیمارستان زنگ میزدن که کی میری خونه بیاییم ببینیم .سرپا همراه نوزاد این بیمارستان اون بیمارستان اونا به فکر مهمونی بودن شعور خدابه هرکی نمیده
منم زخم خورده این راه هستم من کمکی نداشتم باید با شکم سزارین پذیرایی هم میکردم تازه پدرشوهرم به بچم میگفت قیافش شبیه قورباغه میمونه تازه بچم از همه خانوادشون قیافش خوشگل تره هر موقع هم عموش بوسش میکرد مریض میشد الان دوره زمونه بدیه هر کسی سرماخورده میاد از قصد بچه رو بوس میکنه بهشون هم میگی ناراحت میشن من به دختر عمو شوهرم گفتم بچتون سرما خورده میگفت نه حساسیته فصلیه منم نذاشتم بچم ببوسه ناراحت شد الان خونمون نمیاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
