قبلا انقدر رابطم با خدا خوب بود از رو عشقی که بهش داشتم از شوق نماز خوندن بند نمیومدم رو زمین
ولی تو این یماه بقدری زجر کشیدم بقدر اذیت شدم غصه خوردم گریخ کردم دیگه همه چی از چشمم افتاده
دیشب کل بدنم میلرزید پاهام بند نمیشد رو زمین از لرز
همشم بخاطر استرس و ترس بود
خیلی خیلی خیلی داریم اذیت میشیم
هعی خدارو صدا میزنم به جا اینکه منو بشنوه بهم کمگ کنه بدترررر اوضاع داره ههی بدتر میشه
دیگه اعتقاداتمم قطع شده نمازو دیگه دلی نمیخونم😔
میگن ادما نون دلشون دلشونو میخورن ، والا من بقدرییی دلم نازکه بقدریییییی دلسوزم که حد نداره نمیدونم چرا اینجوری میشم