بچه ها من یه مادربزرگ پدری دارم کلا آدم دورویی هست با مادرشوهرم فامیله و ما تو یه ساختمونیم با مادرشوهرم و این میاد مثلا منو ببینه پشت سر من به دروغ میگه به مادرشوهرم و پشت مادرشوهرم میاد به من میگه و من هر حرفی بزنم تهویل مادرشوهرش میده و جنگ میشه جونش برای نوه هایش دیگش درمیاد جز ما و همیشه هم ما بهش از همه بیشتر خوبی کردیم و سرویس دادیم ولی کلا قدر نمیدونه خلاصه از موقعی که میاد میره خونه مادرشوهرم شام و ناهار کلا یه دقیقه میاد میشینه پیش ما دوباره میره و کلی هم حرف میبره میاره من سر اینکه نوه های دیگش رو دوست داره غیر از ما همیشه هیچی نمی گفتم تا دیشب مریض شدم و نیومد از خونه مادرشوهرم یه سر بزنه منم رفتم خونه مادرشوهرم و شوهرمم بود یهو مادربزرگم برگشت بهم گفت چته قیافه گرفتی گفتم هیچی تا شوهرم برگشت گفت بخاطر این موضوع که نیومدی ناراحت شده وای نمیدونی مادربزرگم جلو شوهر و مادرشوهرم چه قشرقی به پا کرد و دو قورت نیمش هم وباقی بود وچهارتا هم حرف از گذشته من برگشت به اینا گفت و صبر کن به شوهرت حرفایی دارم و قهر کرد گفت صبح میرم و نمیمونم جالبه مادرشوهرمم حرفای اونو که دروغ بود جلو شوهرم تایید میکرد و شوهرمم ناراحت شد که چرا گفتی که جنگ بشه و فردا میره و دیگه نمیاد وبرو بوسش کن از دلش دربیار شوهرم با من قهر کرد اینجا حالا بنظرتون من حق دارم یا نه