34 سالمه یه پسره رو دیدم طلافروشی داره ولی خداشاهده تا چن وقت پیش مثل بقیه پسرا بود برام ولی به مرور رفت آمد به مغازش خیلی از شخصیتش خوشم اومده هربار به بهانه خرید طلا میرم مغازش الان چن باره دارم ازش خرید میکنم، نگاهش حس میکنم بدش نیومده و اینکه من با مادرم میرم خیلی مارو تحویل میگیره، ولی نمیدونم چراهی میگه خواهر🤣🤣🤣این همه ازش طلا خریدم اینو بشنوم به نظرتون چه جور جذبش کنم 😄😄😄 موقع خرید خیلی سخت گیرم، یه بار موقع خرید یه لحظه رفتم بیرون به مامانم به شوخی گفته بود اینقد سخت گیره شوهرش بده بره، مامانمم گفته بود سخت گیره شوهر نمیکنه، بعد گفت پس تو هم مثل منی سخت گیری شبش هم پیام دادم برای واریز مابه تفاوت طلاها، چیز خاصی نگفت چن تا سوال ازش پرسیدم اونم تو حرفاش گفت سخت گیر نباش به شوخی، دیروزم واسه خرید انگشتر رفتم با مامانم بودم یه انگشتر نشونم داد به شوخی گفت اینو ببر برام از یه دختر خواستگاری کن البته منم خندیدم گفتم فقط این اونم گفت خیلی دلش بخواد، یا امروز گفت سرت خیلی تو حساب کتابه مغازه خودتو بزار کنار بیا همکارم شو منم گفتم خدا نکنه مغازم رو بزارم کنار خیلی براش تلاش کردم حرفم بد نبوده؟ ابه نظرتون ممکنه کمی جذب شده باشه؟ البته با منو مادرم خیلی راحته یه بارم از قضیه خواستگاریش گفت و اینکه بخاطر مهریه به هم خورده، هیچ وقت بدون مامانم نرفتم مغازش حالا خودم برم به بهانه گم کردن فاکتور طلایبهانه خوبیه میگم شاید چیزی گفت، یا استوری بزارم اینا