من پدرمو در اثر ایست قلبی حدود ۷ ماه پیش از دست دادم
لحظه های آخر ک مامانم جیغ میزد تموم کرده خودمو پرت کردم کنارش جوری که زانو هام زخمی شد در اثر سایش با زمین
و امان از چشماش...اون چشمای سبز قشنگی که همیشه به روم میخندید هر چی صداش کردم دیگه نگام نکرد و نیمه باز بود
اون لحظه غمگین ترین سکانس زندگی منه وقتی گردنش کج شد و چشماش فقط خیره به رو ب رو بود....
وقتی خواستن خاکش کنن کلی التماس کردم صورتشو ببینم چون میخواستم اون صحنه و اون چشما از ذهنم دور شه و نشن آخرین دیدار اما هر چی التماس کردم مامانم و داییم نذاشتن....
لحظه مرگ عزیزان خیلی سخته....بار روانیش آدمو نابود میکنه