آسمان خشمگین است
بغض میکند
بعد هم می گِرید
آسمان همچون من خشمگین میشود
خشم زیبای من
خشم عزیز و گرانقدر من
خشم من آنقدر ها هم خشمگین نبود
او بغض میکرد
بعد هم میبارید
انگار از اول هم خشم نبود بلکه اشک بود
خشم ،بغض،اشک
همه یکی بودند
اشکی که به خشمی پنهان تبدیل شده بود
دیگر او را پنهان نمیکنم
او باید باشد
تا من باشم ،برای بودن
من او را میبینم
اما
نه هر دیدنی
او را همان طور که هست
زیبا
و هنرمندانه میبینم.