بعد رفتم تعارف زدم که بیام کمکت ظرف بشورم؟ گفت آره ظرفشویی قرص نداره. بعد نه تنها ظرفای شام رو آورد گذاشت جلوی دستم که ظرفای ناهار یا عصرونه هم که مونده بود هم آورد گذاشت جلوی دستم. خودشم نیومد کمک! پسر برادرم می خواست کمک کنه اونم نذاشت گفت برو بشین باشگاه بودی خسته ای.
هیچی دیگه من 40 دقیقه داشتم ظرف می شستم. حالا هی داداشم صدام میزد میگفت کجا رفتی بیا دو دقیقه صحبت کنیم.
بعد از شام جلوی جمع پسرش رو بلند صدا زد گفت بیا برو میوه بخر. دیگه ما هم کلی تعارف و اینا که نه تو رو خدا شبه بچه کجا بره. ما میوه خور نیستیم.
خودمون شیرینی گرفته بودیم حتی همونارم نیاورد با چای بخوریم.
خلاصه خیلی باشکوه بود و من جلوی شوهرم ع..ن شدم بعد از اونم دیگه خونه اش نرفتم. شوهرمم بعد از اون دیگه نگفت بریم. خودش رو زد به کوچه علی چپ