از دست شوهرم خسته ام
نه طلاق میده نه آدم میشه
امشبم اولین شبی شد که تو سال جدید از هم داریم جدا میخوابیم چون اعتراض کردم چرا بغلم نمیکنی بخوابی فقط وقت های که رابطه بخواد بلده بغل کنه بوس کنه عاشق بشه وقت های مثل الان که پریودم چندشب چندشب سراغی هم نمیگیره میذارم پای خستگیش ولی دیگه روحم مرده دلم بچه میخواد ولی نه ازاین مرد مردی که بعد از شش سال مهربونی یاد نگرفته دلم مرگ میخواد هعی خدا جدیدا دلم برای بچه ها میره ولی وقتی به زندگی نکبتم فکر میکنم پشیمون میشم گاهی مثل تاپیک های قبلی خودمو سرزنش کردم که چرا عاشقش نیستم ولی گاهی مثل امشب کاملا به خودم حق میدم که عاشقش نیستم چیکار میکنه که عاشقش شم یا بمونم امروز برای یه نفر خاطرات گند روز عرپسیمونو داشتم تعریف میکردم البته اونموقع میخندیدم و میگفتم چه باحال ولی تودلم چقدر غصه خوردم که از اولم احساس نداشت شب عروسی هم نیومد یه بغل عاشقونه کنه بگه عیب نداره فلان فلان چیز شد مهم اینکه تو برای من شدی
امشب شب چهارم پریودیمه و دقیقاً چهارشب بدون اینکه بغلم کنه خوابیده دلم گرفته از دنیا میشه دعام کنید