بعد الان مهمون اومده خونش منم مجبورم برم یه سر بزنم با اینکه اصلا حوصله و اعصابشو ندارم ای بدم میاد از مهمونی ک خبر نمیده و بد موقع میاد
بدی اینکه خونه خودت کنار مادر شوهرت باشه همینه بدبخت عالمی اصلا اسایش نداری هووففف
بایدی وجود نداره دوست نداری نرو
خوب نرو چرا باید میگه زوریه
منم تازه ازدواج کرده بودم با مادربزرگ شوهرم تو یه حیاط بودیم پدرمادرش طلاق گرفتن مادربزرگش بزرگش کرده مهمون اینا ک میومد خوشم نمیومد نمیرفتم تالنگ ظهرم میخابیدم پامیشدممیدیدم حیاط اینارو شسته اگ مهمونشم میومد میرفتم ناهارمم میخوردم ومیومدم البته بچه بودما ۱۶ ۱۷ سالم بودش
خونه تو اومدن که قدم رو سر چشم .خونه اونا به من چه
من یه سال طبقه بالاشون بودم کم پیش میومد برم برا مهموناشون مگه این که خودمو دعوت کنه حرفم شنیدم جواب دادم. یه بار عمه مادرشوهرم اومد من نرفتم گفته بود من رفتم عروسشو ببینم خودشو گرفته منم گفتم بهش بگو اگه اومده بود دیدن من میومد خونه خودم
منم با مادرشوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنیم از همون اول هر وقت مهمون داشتن بایدی وجود نداشته که برم اگ دوس داشتم میرم
نرو تو مستقل هستی خونه خودتی کار داری
تو خوبی باید بری سر بزنی بیای،ما که باید بریم غذاشون بپزیم چه کنیم...
ببین اگر واقعا حوصله نداری دلیلی نداره حتما بری این قانون اشتباهو از همین امروز عوض کن یه کم حرف میزنن کم کم یادشون میره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
6 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
