من دو مرتبه تجربه زایمان طبیعی داشتم .یکی تو بیست هفته ک مجبور به سقط شدم امپول فشار زدن وطبیعی بدنیا اومد بعدم بخاطر جفت کورتاژ شدم ( بخاطر ناهنجاری سقط اجباری شد)
خیییییییییییییییییلی تجربه مرگ اوری بود اونم با یه شوهر بی درک و بیشعور
یادمه شب قبل ک برم بستری شم انقدر حالم بد بود زجه و ناله نمیکردما همینطوری داشتم مثلا فیلم نگاه میکردم اما درونم غوغا بود یهو دیدم شدیدا خون دماغ شدم انگار ک شیر اب بازی کنی ( اولین و اخرین خون دماغ زندگیم بود)
فرداشم انگار ک دارن منو میبرن سلاخی خیلی حال عجیبی بود،پسر بود اسمشم انتخاب کرده بودم شاهین،
بعد کورتاژ ک به هوش اومدم تو بخش دستم میذاشتم رو شکمم و زاااااااار میزدم ،اون بچه تمام زندگیم بود ک یهو رفت.
یادمه با مادرم رابطه خوبی نداشتم و اون لحظه تو منگی و دیوانگی سرش داد میزدم تو منو نفرین کردی ک روزگارم سیاه بشه( واقعا اینکارو کرده بود)
بار دوم ک زایمان کردم خیلی دردش شدید و وحشتناک بود .لامصب چ دردی داره انگار دارن بند بندت رو از هم جدا میکنن نه میتونی بشینی نه راه بری نه دراز بکشی،انگار خنجر توکمر ادم فرو میکنن
،،،بعد هفت ساعت درد متوالی زایمان کردم.
حالا ک چند سال گذشته کافیه کوچکترین استرسی تو زندگیم باشه ،اون شب تاااا صبح ک بیدار میشم من تو زایشگاهم 😐😐😐یعنی فقط خواب زاییدن میبینم .
لعنت به این زندگی