ساعت 12 اومد خونه، گفتم چند ماهه از خونه بیرون نرفتم منو ببر بیرون، گفت کلی کار دارم کمی بخوابم میرم سره کار، منم دیگه هیچی نگفتم،
خوابید ساعت 3 بیدار شد، رفت 10 دیقه بیرون برگشت گفت پاشید حاضر بشید بریم بیرون
منم از حموم اومده بودم مو هامو شونه میکردم یبار گفت فلاسک کجاست، یبار گفت نمک کو و.... خیلی چیزا خواست که من حاضر کردم هی میگف زود باش، زود باش، انگار عجله داشت منم گفتم خب عجله داری 2 تا چیزم تو بردار یا بچه رو بگیر، من هزار پا نیستم که، بعد ک دوباره رفتم بقیه موهامو ببندم و حاضر بشم چند بار تیکه انداخت، آخرشم گفت مثل هرزه ها اینقد ور نرو با خودت، یه دست لباس کهنه بپوش بریم، منم گفتم مگه هرکی مو هاشو شونه میکنه هرزه هست؟ حالا ک اینقد عجله داری خودت برو من نمیام