بچه ها با مامانم رفته بودم مرغ بخریم
بعد اونجا سفی مرغ پاک میکردن من اولین نفر بودم
یه پیر مرده به من گفت نوبت منه نوبت شما نیست
منم به حالت خیلی عصبی بهش گفتم بونت منه
اونم هی میگفت نوبت منه
مامانم جلو همه برگشت به من گفت دهنتو ببند
حالم خیلی بده
تازه بعدشم بهم گفت آدمای سگی مثل تو دعوا راهه میندازن