به شوهرم گفتم نمیخوام با اون دوست که باعث خیانتت شد کار بزنیتوجه یک سالی میشه از خیانش میگذره الان خیانت نکرده بهم .. ،گفت معلوم نیس هیچ تا اونموقع تو باشی یا نه منم گفتم کی جدا میشیم همین هفته جدا شیم پاشدم ۰مدونم برداشتم گفتم بگو کی بریم شهرم .. گفتم نمیکشم دیگه از این جهنمی که هر لحظه انگار تو میدون مین هستم انگار لبه یا طنابم هر روز ترس استرس جدایی من مرد نیم بند نمیخوام بابا تا کی اینجوری دو دل بابا من نمیخوام دیگه نمیکشم من انقد زجر نده این پیامکارو بهش دادم بعد اینکه رفت ،
(رفتم چمدون برداشنم اومد با خنده گفت کجا جمع میکنی گفتم مگه نگفتی ده روز دیگه الان عصبیم میخوام جمع کنم لباسام ،گفت حالا معلوم نیس منم بغض کردم گفتم نمیخوام خسته شدم دیکه انقد با پنبه سر نبر )نمیکشم دیگه منم چهرم خوب ۸۰ درصد خوشکلم چش رنگی فقط حوری نیستم بیرون میزم انقد ازم تعریف میشه ولی خوب تنها ایرادم صورت لاعرم داریم حرفا جدا میزنیم .. شوهرم ده ساله همش فکر جدایی که نداشته بچشم بشه حتی حس میکنم من ده سال بعدم دوباره شرایطم همین بهتر نمیشه بدترم میشه خسته شدم از اینکه شوهرم اینقد تو زندگی دو دل فقط خیلی دوسش دارم نبودنش برام درد دارم زجر کش میشم