آخرین بغل آخرین گرفتن دستاش
آخرین حرف
چ میدونستم آخرین باره محکم‌تر بغلت میکردم
هرکی جدا کرد منو از تو انشالله روز خوش نبینه
💔💔
آخرین باری که دیدمش گفت میشه بوسم کنی گفتم صبر کن دفعه بعدی......... 🖤🥀
پسر عمومو ناراحت دیدم و خاستم ازش علتو بپرسم اما تو دلم گفتم ولش کن پررو میشه
همون روز خودکشی کرد و فوت شد
این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه
اخرین باری که با بابا بزرگم صحبت کردمم حسابه؟
آخرین بار رو من میدونستم اون نمی‌دونست تموم کننده رابطه من بودم
حقش نبود ولی من نمیتونستم بین خانواده و اون یکی رو انتخاب کنم
رفتم ملاقاتش فکرکردم بهتر میشه و مرخص میشه اما سه روز بعدش فوت شد
شوهر خواهرم 💔
بابام بهم زنگ زد.
آخرین بار.
ده روز قبل اینکه دنیا رو ترک کنه
همه ی کلماتش تو ذهنم مونده
اخرین بار شب قبل بهم گفتیم چقدرعاشق همیم و همیشه همون ادم میمونیم قول دادیم روز بعدش فوت کرد
۲۳ فروردین
و خدارو شاکرم که دیگه نمیبینمش😒
23 آذر 1393 بود مهمون بودیم خونه داییم بابا بزرگرم پا شد بره همیشه گرم خداحافظی می کردیم خیلی مهربون و دوست داشتنی بود داشتم با موبایل ور می رفتم مثل همیشه پا نشدنم خداحافظی... چون یه هفته بعد یلدا بود قرار بود ببینمش بابا بزرگرم 29 آذر فوت شد و برای همیشه حسرت یه بغل و خداحافظی رو دلم موند
هر بار یاد اون صحنه اخر می افتم که چرا پا نشدم باهاش روبوسی کنم قلبم درد میاد...
آخرین باری که بابابزرگم دیدم رو تخت نشسته بود و مامانبزرگم بیمارستان بود
عاشق هم بودن
داشت تعریف می‌کرد که بدون زنم زندگی هیچ ارزش نداره
یه فلاسک چایی دم دستش بود و هیچکس بهش سر نمیزد
دستشو بوس کردم ولی نمیدونستم اخرین باره
اخرین بار که ازش خداحافظی کردم دوید اومد دم در یجوری نگام کرد گفت خداحافظ
نمیدونستم بار اخره چشاشو میبینم🖤
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
