بچه ها من تو یه ساختمونم با مادرشوهرم و هر جا خودش می‌ره توقع داره من برم و نرم یه جنگ راه میندازه و بدش میاد و حتی حالمم بد بوده گفتم میام که جنگ تو خونم نندازه و شوهرم پا به پای مادرشه و به حرف اونه و بگم نمیام یه دعوا راه میندازه که از فامیلای من بدت میاد که نمیای با مادرم حالا هر جا فامیلای من دعوت میکنن چون تو یه ساختمون هستیم برای اینکه ناراحت نشه مادرشوهرمم دعوت میکنن و چند بار شده زنگ هم زدن بهش که دعوتت کردیم و زنگ نمیزنه حداقل بگه نمیام اونا هم شام میزارن و جلو در میرسیم میگن پس مادرشوهرت کو میگم نیومده کلی ناراحت میشن بار یکی دوبارش هم نیست چند باره منو خجالت زده می‌کنه حالا دعوتشم نکنن بهونه میاره که دعوتم نکردن بعد عروسی هم شده دعوتش میکنن اطرافیانم میاد میشینه اخم و تخم می‌کنه مثل برج زهر مار یه گوشه هیچی نمیخوره همش حواسش به منه که داماد میاد روسریتو میوفته یا خلاصه یه عکس‌العملی نشون میده همه میگن چرا مادرشوهرت اینجوریه حالا طرف فامیلای خودش عروسیه اخم و تخم نمیکنه و میگه میخنده نمی‌دونم واقعا چیکار کنم
خدا برسه به دادت
چن بار باهاش نرو
بزار دعوا کنه
مستقیم بهش بگو قرار نیست که هرجا شما میرین منم بیام
کاملا هرف این خانم مشخصه
فقط نشست و برخواست با فامیلای خودش
که خدای نکرده فامیلات نیان خونت بخور بخور
یجورایی درتلاش برای بریدن پای اوناست
عزیزم متاسفانه مشکل شما به جز مادر شوهر که اخلاقش اینجوره مدیریت نداشتن همسرت هست که نمیتونه بین خانواده خودش و خانواده پدری تفاوتی قائل باشه و این دوتا رو جدا از هم بدونه . این مساله اگر حل میشد خیلی از مشکلاتت حل بود . من خودم ۱۴ ساله باهاشون همسایه هستم . خیلی جاها کار رو همسرم پیش برده که اسون شده برامون و دوام اوردیم . توی این مورد هم از اول ما خودمون رو یه خانواده مستقل و جدا نشون دادیم برنامه ما کلا جدا هست چه دعوت کنیم چه دعوت بگیریم .
من واقعا نمیتونم این ادا اطوارها رو تموم کنم شماها خیلیییی صبورین من باشم اون شوهرم میندازم ور دل ننه اش خودم از اول بشدت مستقل بودم تو هر زمینه این این حجم از دخالت فضولی از تحمل من خارجه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
