خواهرم زن دایی ش میشه گفته زن نمیخوام نمتونم عشقموفراموش کنم 🥺حقیقتادلم سوخت اونجاجفتمون 17سالمون بوداومدن خواستگاری منم پشت کنکوری بودم بشدت عاشق دانشگاه رفتن خوشگل وقدبلندبودولی حقیقتاعلاقه به ازدواج نداشتم شایدم چون توهمون برهه خانواده دومادمون خیلی شورشودراوردن دومادمون 7تابرادرداشت 3تابعدخودش مجردبودن برادوتاشون مادرشوهرش مدام میگفت به مامانم بایدیابانوه ام ازدواج کنه یادوتاپسردیگم حالااون زمان همشون بیکاروعلاف بودن قیافشونم خوب نبودحالاتومراسمامادرشوهرخواهرم میومدپیشم میگفت توعروس خودمی 😑مامانم میگفت عمرابه این خانواده دوباردختربدم چون پسراس خیلی تنبل بودن اهل کارنبودن به زوربایدمیرفتن سرکاراونروزخواهرم گفت اره فلانی گفته مهرکسی به دلم نمیشینه نمدونم چرادلم براش سوخت عشق یکطرفه خیلی بده البته خیلی پیشرفت کرده ازین لحاظ خیلی خوشحال شدم براش چون زیرصفربوداون زمان چندوقته براش دعامیکنم یه دخترخوب سرراهش قراربگیره حالاجالبه اسم شوهرخودمم هم اسم همون بودشوهرخودمم عاشقم شد