انگیزش با خانواده شوهر

من خانواده شوهرم اذیتم نمیکنن ولی انگیزشی یادم بدین🦦

من بعد ۱۳سال سوختن و ساختن کامل کنار گذاشتمشون.و الان پشیمونم چرا زودتر نکردم.خیلی مریض شدم.خیلی گریه کردم.بهترین سال های جوونیم رفت برای گریه و غصه به خاطر آدم های حسود و بدذات

من خاهر شوهرم گفت بهم قرض بدین  نه کم هم پسرش بزرگ‌تو خونه خابه همش

بگم شغل ثابت یا حقوق بالا داریم

بقرآن کارگر شوهرم کارگر پیمانکار بعد شوهرم هیچی نگفت دوباره دیشب گفت بهش گفتم الکی میگه فعلا نداریم رفتم دندون پزشک گفت هزینه دندونات ۲۰ تان نمیدونم چطور بدیم هزینه رو دندونم هم داغونه گفت برو کلینیک پول رو بدین به من بخدا من رفتم کلینیک گفت دندونت کارش پیش ما نیس فقط بری مطب ناراحت شد کلی حرف میزنه خبر ازش دارم

ی بار تو روشون در اومدم خسته شدم که انگار فقط شوهر منو میبینن

وای آره چ حس خوبیه

من خودم کنار نذاشتم شوهرم خودش قطع رابطه کرد

منم الان میفهمم چقد حرص و جوش الکی میخوردم

کاش این اتفاق زودتر میفتاد

من بعد از بیست سال گذاشتمشون کنار... 

راحت شدم.. دارم نفس میکشم.. 

درست بشو نبودن 

خونه ما شده بود هتل مسافرت خانواده شوهر 

خیلی پرتوقع بودن 

مادرشوهرم پنج تا عروس طلاق داده.. خطرناک ترین آدم روی کره زمینه 

بهترین راه ارتباط کم و کم کردن رفت و آمد هس... 

از قدیم گفتن دوری و دوستی

خانواده شوهرمن اذیت و این چیزا ندارن، منم باهاشون کاری ندارم، تقریبا همه با هم رابطه خوبی داریم.. 

ولی قبلا خیلی خونشون میرفتم و همین باعث شده بود که خیلی صمیمی شده بودن و توقعات زیادی داشتن. درحالیکه با اون یکی جاریم که چند سال زودتر از من وارد خانواده شده اصلا اینجوری نیستن و هنوز باهاش رودربایسی دارن و یه جورایی به اون بیشتر احترام میزارن

منم تصمیم گرفتم ارتباطمو کمتر کنم.. دیر به دیر میرم و یکی دوساعت میشینم و میرم خونه

واقعا به این حرف رسیدم که برای عزیز بودن یا باید دور باشی یا توی گور

وای خوش بحالت

شوهر من انقد بهشون وابسته‌ست گاهی اوقات هم این بی توجهی میکنه مادرشوهر و برادرشوهرم میان خودشونو میچسبونن به شوهرم که یکم اینم به شوق بیاد

والا نمیدونم مادرشوهرم هر روز چه وردی میخونه میده شوهرم میخوره که اینجوری شده، هرچی هم به من بدی کنن باز میگه حق با اوناست من نمیتونم به مادرم بگم تو فلان کار رو با زنم کردی ناراحت شد...

منم خیلی تحملشون کردم شوهرم ب شدت وابسته بود

طوریکه ما خونمون دور بود ازشون مجبورم میکرد کل هفته اونجا باشم فقط آخر هفته میومدم خونه خودم.سه سال منو مجبور کرد با اونا تو یه خونه باشم.

ولی بعد ۷ سال فهمید اشتباه میکرده

مردا باید خودشون بفهمن با گفتن ما نیست

اره واقعا من طوری شده بودم ۲۴ساعت داشتم به جواب آزار و اذیت هاشون فکر میکردم بعد وقتی میدیدمشون نه تنها جواب نمی‌دادم بلکه یه حرص دیگه به حرص های قبلیم اضافه میشد. واقعا الان میفهمم زندگی مشترک یعنی چی....

اون موقع دائم فکر طلاق بودم که بتونم از دست اینا راحت شم ولی الان دارم زندگی میکنم برای خودم برای همسرم‌برای بچه هام.

مطمئنا خاطرات تلخ هرگز فراموش نمیشه،سلامتی جسمی و روحیم برنمیگرده، اعتماد به نفسم مثل مجردیم نمیشه،ولی حداقل اینه به این مشکلات اضافه هم نمیشه.

دقیقا هرچقدر بیشتر بهش توضیح میدم بدتر لج میکنه باهام طرف اونارو میگیره

امیدوارم یه روزی خودش متوجه شه🥲