دیشب خونه مامانش بودیم طبق روتین هرروزش باهم خوب بودیم بهش گفتم دلم تنگ شده خونه خودمون باشیم یکشنبه ام میخای بری همدان کار داری فرداشبو بریم خونه خودمون لطفا گفت باشه منم خوشحااال ذوق بامم خوب بود قربون صدقه میرفت یهو مامانش گفت بریم خونه مامانم ینی مادربزرگ شوهرم اینم پاشد گفتم من نمیام میمونم اینجا باباتم هست هی تشر رفت یواش پاشو گفتم تو پرسیدی میای گفتم نه حوصله ندارم یهو شروع کرد درست میکنم تو عوضی ادم نیستی پاشدم رفتم و قول داد که اره حتما فرداشب شام میایم قبلش پرسید میای گفت نه بد نه من قول داد بنظرشم هیچی نشد چنان بغضی گرفتم فقط خودمو نگه داشتم از دیشب اصلا نمیتونم دیگ باش حرف بزنم اومدیم هی میخاست شوخی کنه مهربون شده بود من حوصلم نکشید محلش نذاشتم موقع خابم بغلم کرد نتونستم بغلش کنم خودمو کشیدم کنار دستمو هی بوسیدو پرسید ناراحتی گفتم مگ باشم مهمه گفت اره چی شده گفتم هیچی اونوری شدم خابیدم صبم منو اورد خونه خودمون بره سرکار اصلا نتونستم باش حرف بزنم ما خیلی دعوا کردیم زدوخورد داشتیم ولی همیشه تشنه حرف زدن و بغل کردن بودم ولی از دیشب احساس میکنم قلبم خورد شده نمیتونم مثل قبل بشم باش
محلش نزار
یا امام حسین،زد و خرد داشتین بعد آخر شب با یه بوس و بغل ملیح می‌خوابیدین🤦🏻♀️
عقدی؟؟ خب چرا حرفاتو نمیزنی بهش وقتی رو برگردونی و حرف نزنی اونم فکر میکنه هیچی نشده باید حرفاتو مستقیم بگی.
عزیزم احساس تون قابل درک هست
اینکه کدوم یک از شما مقصر هستید رو هم نمیتونم نظر بدم چون نمیتونم تشخیص بدم
اما آقایون از خانومی که وابسته باشه و زود رنج دلزده میشن ، با توجه به اینکه گفتید خیلی بحث داشتید
اینو میگم که سعی کنید یک زن مقتدر باشید
یعنی در کنار اینک زن هستید و زنانه اما زود رنج و حساس و وابسته نباشید
این خیلی آقایون رو دلزده میکنه
چرا وقتی خونه دارید اونجا می‌خوابید ؟ اره حق داری ماهم تا حدودی همینجوری هستیم تا حرف مامانش میشه یک جور دیگه میشه . باید همونجا به مامانش می‌گفت خیلی با احترام . اما طفلی ها میدونن تا بگن بعد ماماناهاش گله میکنن. برای ما هم مادرسوعرم اهل تشکر نیست ولی دیگه گله ش برای ما روشنه . ولی برای اون دوتا جاریم که هیچ‌کار نمیکنن برو ببین چقدر احترام میزارع . بعد من و همیشه پیش شوهرم با سیاست حرف میزنه که شده مادرشوهر مظلوم
نه بد نه چیه.
درست بنویسید من تا آخر نخوندم ، چون برا مخاطب ارزش قائل نیستید. متنی که می‌فرستید رو حداقل یکبار بخونید.
تو چقدر الان منی
دیگه رنجیدم ازش حتی نمیتونم مشکلمو بگم همش عین بچه ها بغض میکنم وگریه
الانم که حرفتو زدی انگار اشکام بهونه خواستن اومدن پایین.
الان منم همسرم گاهی یه تصمیم میگیره بعد که میفهمم بهش میگم چون بدون رضایت و مشورت بامن بوده اجازه نیست و من قبول نمیکنم.. بعد برای دفعه بعد از چند روز قبل راجبهش حرف میزنیم و بهم میگه بایدتو موقعیت بزاریدش.. گاهی بهم میگه منگه میتونی نیای و.. ولی بهش میگم بله سر حرفمم باهاش بحث و دعوا نمیکنم فقط حرفمو میزنم قشنگ بار بعد میگه و ازم مشورت میگیره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
