بببن این حرفاتونو میگید دقیقا خالم همینو میگفت
بعدم ناراحت بود چرا عروس طلا فروخته مگه مجبور بودن اونم بدون اطلاع ما باخانواده عروس رفتن تموم کردن
میگه پسرم نباید طلای زنشو میفروخت براش بد شده
منم گفتم تو حرفاتو زدی ولی پسرخاله اینجور میخواد دیگه ولش کن
از تو گفتن بود
میگه حسابم نمیکنه
از این جخت حق دادم که اصلا پسرخالم با خانواده دختره بسته همه چیو
خالم ی زن تنهاست خیلی دل نااازک