2733
2734

دیگه من گفتم که با بابام دعوام شده و چیز خاصی نبست 

خیلی اصرار کرد که بیا من ماشین دارم و برسونمت 

چون بهم وایب امنیت و آرامش زیادی میداد قبول کردم 

ماشینش و دیدم پورشه 

اصلا ی لحظه 

ی حوری شدم نه اینکه حسودیم شه با خودم گفتم من چقدر اینجا درجا میرنم واسه ی لقمه نون و چقدر دنیا ناعادلانست‌ 

اون همه چیش تکمیله و کامله 

من و‌ برد دم خوابگاه 

باهام تو راه حرف میزد که حیفی میری آنقدر سر کار بعد حرصم میخوری و‌ درسم میخونی 

دم خوابگاه که من و رسوند گفت هدیه میخوام یه چیزی و بهت بگم 

من آدم بی فکری نیستم و اینجوری نیستم که بخوام با سیاست رفتار کنم دوس دارم ی چیزی و بهت بگم و روراست باشم صادق 

من بهت علاقه دارم 

تو رو هم خوب میشناسم چون تو هم آدم ساده ای هستی و من آدم شناسم 

اگه بهت توجه میکنم از روی علاقست ، دوست دارم بیشتر ببینمت شمارت و بهم بده 

من که اصلا قلبم میریخت پایین فقط قلبم رو هزار 

گفتم من الان حرفی ندارم بعدا اگه خواستم میدم اونم گفت اوکی و من رفتم 

من خیلی حالم ی جوری بود نمیدونستم خوشحالم ناراحتم 

فقط این و میدونستم که بهم آرامش میده 

آرامش و امنیت 

ازش نمیترسیدم ، دیگه بعدا یه سه چهار روز بعد اومد مغازه من و کشید کنار گفت من احساسم بهت یکی دوروزه نیست دوست ندارم معطلم کنی اگه میشه زودتر جوابت و بهم بگو

منم گفتم باشه و شمارمو دادم 

استارت رابطم اوایل آذر بود شروع شد از اینجا شروع شد 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

یه مدت که با‌ هم میرفتیم و میومدیم 

همش بیشتر اون پیگیرم بود من خیلی انگار روش و نداشتم اصلا پسر تو زندگیم ندیده بودم که بدونم چه رفتاری باید بکنم اعتماد بنفسم اصلا نداشتم 

با اینکه اون ازم زیاد تعریف میکرد 

همش پیگیرم بودم حواسش بهم بود میخواست بیشتر راجبم بدونه 

بعد ی مدت دیگ کم کم تو حرفاش بهم میفهموند که اینکار در شان تو نیست و راغب نبود برم سرکار 

اینا رو که میگم یک ماه بودیم تو رابطه 

میگفت نرو مستقیم اشاره نمیکرد که دستم تنگه اما بهم میگف که نه نیازی نیست بری بیا بیرون من خودم برات ی شغل خوب سراغ دارم 

خودش ی کافه داره ی سری بیزینسای دیگه هم داره که من سر در نمیارم 

دیگه خلاصه کلی بهم اهمیت میداد گاهی واقعا با خودم میگفتم عاشق چی من شده چرا دوسم داره آنقدر 

من و استخدام کرد تو یه شرکت پاره وقت با پارتی بازی و‌ حقوق ثابت 

واسه انجام کارای مالی 

که فوق العاده محیطشم امن بود و سالم 

احتمال میدم که میدونستن نسبتمونو ، خلاصه هر چی جلو تر میرفتم همه چی بهتر میشد 

حالم روحیم 

قرتی تر شده بودم بیشتر به خودم مبرسبدم اعتماد بنفسم رفته بود بالا 

حالم خوب بود تو ی شهر غریبه که ی آدم امن دارم کنار خودم 

که همه جوره حواسش بهم هست 

چه مالی و چه روحیه ای 

من و شمال برده تو همین زیر ی سال خونش برده خیلی اصرار کرد که از خوابگاه انصراف بدم و باهم زندگی کنیم اما من قبول نکردم گفتم الان زوده 

همه چیز خوب بود همه چیز فوق العاده بود 

تا اینکه من عید که برگشتم اصفهان دیدم ی جوری شده ی سری رفتارایی داره 

انگار ناراحته انگار حالش بده انگار گرفتس درست جوابم و نمیده 

خیلی اعصابم خورد کرد تو دو هفته ای که برگشتم دیگه عصبانی شدم گفتم یعنی چی این رفتارا چته 

اگه درست جوابم و ندی تموم میکنم من حوصله ندارم عذاب بکشم 

بهم گفت که من یه چیزایی و بهت نگفتم من با دختر عمم بودم قبلا و دو سالیه مهاجرت کرده ، حالا برگشته ما کات کرده بودیم اما الان برگشته و داره باهام حرف میزنه که اوکی شیم منم خاطرات قدیم اذیت میکنه و فلان و نمیدونم چی و چی 

2738
یه مدت که با‌ هم میرفتیم و میومدیم  همش بیشتر اون پیگیرم بود من خیلی انگار روش و نداشتم اصلا پ ...

هیچی دیگه توام سریع باهاش کات کن ببین دختر اگه واااااااقعا دوستت داشت ،دوست داشتنش از روی عقل بود ،نه احساس

اونوقت حتی یه لحظه هم راضی نمیشد که ناراحت بشی 

عزیزم با زبون خودش گفت میخوام باهاش باشم

یعنی تمام 

یعنی خودتو جمع و جور کن و قوی باش 

احساساتو بزار کنار باعقلت تصمیم بگیر مگرنه نابود میشی 

یکی بلایکه

دختر قشنگم🥰تو همه وجود منی وقتی نگاه اون چشمای مشکی و فندقی جذابت میکنم یه حسی تو دلم به وجود میاد که انگار دنیا تو مشت منه...خداروشکر میکنم که بعد کلی انتظار یه دخمل خشگل و ناااازی مثل تو به من هدیه کرد💜

من یه پارچ آب سطل تو سرم خالی شد 

خیلی حالم بد شد عاشقش شده بودم حالم بد میشد ی همچین چیزی و به من میگه 

حالم بد میشد وقتی فهمیدم حال چند روزش راجب گذشتش بدم حالم خیلی خیلی بد شد که اصلا قابل توصیف نیست 

برگشتم تهران دانشگاه هفته ی پیش 

نسبت بهش سرد شدم با اینکه هر شب با گریه میخوابیدم توی تخت خواب 

هر روز و شب رو به قبله‌ بودم از بی قراری بابت رفتارای سردش و ناراحتیش 

هیچی نگفتم اصلا باهاش دیگ حرف نزدم حتی نگفتم چرا به من نگفتی 

فقط سرد شدم و این سرد شدن خودم خودم و کشت 

خواست من و ببینه باهام حرف بزنه ، چند روزی اصلا سراغش و نگرفتم خودش پیگیر شد 

گفت تو چته این رفتارای سرد چیه که میکنی مگه بچه ای من اگه کاسه ای زیر نیم کاسم بود که نمیومدم اصلا بگم 

منم قاطی کردم داد و بیداد و گذاشتم که الان وقت گفتن این حرف نبود اون موقع که راجب روابطت سوال کردم و گفتی نه من فقط ی رابطه های سطحی داشتم و فلان 

و ی رابطه به این مهمی طولانی داشتی فقطم دوساله ازش گذشته به من نگفتی من باید از رفتارات به این برسم که تو یاد گذشته ات افتادی 

دختر عمت اومده باهات حرف زده که برگردیم ( حتی من و بهش. نگفت) عصابم خورد شد همینطور گریه کردم گفتم تمومش کنیم به من دروغ گفتی  دوشنبه همین هفته ام بود 

گفت اینطوری نکن و من حالم بده بدتر میشم  ، من و خانوادم تحت فشارم گذاشتن و من اصلا فقط واسه همین حالم بده 

آرومم کردم با اینکه بازم خیلی خیلی خیلی ناراحت بودم دیگه از استرس و دوری و حال بد نمیمردم چون خیالم راحت شده بود که دوستم داره

تا اینکه پنج شنبه ظهر 

من وقتی از سرکار زدم بیرون چون قرار داد بسته بودم باید یکی و جای خودم پیدا میکردم میذاشتم دوستم هم دانشگاهیم جای من رفت 

ظهر بهم پیام داد که دوست پسرت با ی دختر دیگه بود اومده بود اینجا‌ 

سریع بهش زنگ زدم ریجکتم کرد نوشت بعدا بهت زنگ میزنم الان شلوغم  مطمئن شدم که کنار همونه 

روانی شدم دوباره 

بی قرار و گریه و زاری و داغون شدم گوشیم و خاموش کردم و پرتش کردم اون ور 

هم خوابگاهیم باهام حرف زد که اره وای چقدر خودت و‌ اذیت میکنی به جهنم ک خیانت میکنه همه همینن تو خیلی زود وابسته میشی و 

ولش کن لیاقتت و نداره 

حالا که هرز میپره تو هم ولش کن اونی که باید بره میره 

حرفاش اصلا تو کتم نمیرفت اون لحظه اما گفتم من هیچ عشقی و به زور نمیخوام 

من که آنقدر بدبختی کشیدم تو زندگیم اینم روش 

که البته مبدونستم داغون میشم داغون تر از همیشه 

فقط یادمه از گریه میلرزیدم 

دوستم قرتیه با سهمیه اومده دانشگاه خیلی ام دختر شیطونیه گفت من امشب مهمونی دعوتم دوست پسرم داره 

گفت معمونی دعوتیم و تو ام بیا بریم و احمقی تنها میخوای بمونی تو خونه با من بیا مهمونی منم تنها نباشم تو پیشم باشی 

اولش گفتم نه نمیام 

اما بعدش گفتم خوبه که برم و به اون نشون بدم منم بخوام هرز بپزم کاری نداره واسم 

حسابی به خودم رسیدم 

بهترین لباسامو‌ پوشیدم بهترین ارایشمو کردم 

بهترین خودم شدم اون شب 

فقط و فقط واسه یه نفر که سر یه علاقه سر یه لجبازی سر یه ندونم‌ کاری 

رفتم مهمونی 

من دختر ساده ای ام تا حالا مهمونی نرفتم اما اون شب واقعا یکی دیگه شده بودم 

مغرور و بی خیال اصلا نمیدونم 

واسه ی اولین بار مشروب خوردم و 

یادم که میاد حالم بد میشه اصلا 

لاس میزدم ، ی پسره همون وسط کمرم و گرفت باهام لاس میزد 

من واقعا همه ی اینکا را رو واسه جلب توجه کردم 

حالم ی جوری بود اما کاملا هوشیار بودم آخرای شب رفتم تو حیاط و زنگ زدم بهش 

دوباره ریجکتم کرد 

منم رفتم واتساپ و هر چی ویس چرت و پرت بود دادم بهش گفتم رابطمون تمومه خیانتکار 

عوضی ، دیگه نمیخوام ببینمت ازت بیزارم 

امیدوارم بمیری به اندازه ی تموم عمرم ازت متنفرم 

دیگه نمیخوام حتی زنگ بهم بزنی 

درجا سین کرد خودش بهم زنگ زد که کجایی منم گفتم مهمونی داد زد و گفت کجا منم که از خدا خواسته فقط آدرس دادم 

اومد منم به دوستم کفتم و رفتم 

تا نشستم تو ماشین محکم زد تو گوشم و بهم گفت هرزه 

داد کشید سرم واسه اولین بار کلی بهم فحش داد گریش گرفت گفت حالش ازم بهم میخوره و حیف تموم وقتایی که واسه من گذاشتم  

تا خود خوابگاه با دویست تا رفت بعدم بهم گفت برو پایین نه دیگ بهم زنگ بزن نه میخوام ببینمت 

شاید بپرسین من چی گفتم 

من هیچی نگفتم چون خیلی ترسیدم ، لال شدم درواقع اصلا یادم رفت علت ناراحتی خودم چی بود شوکه شده بودم 

میدونم که خراب کردم ، دیگه هیچی نگفت منم هیچی نگفتم حالم خیلی داغونه 

فقط میلرزم و با گریه همه ی اینا رو نوشتم 

خیلی حالم بده اصلا چیکار کنم رد دادم مغزم کار نمیکنه 

لطفا کمکم کنین

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687