من یه پارچ آب سطل تو سرم خالی شد
خیلی حالم بد شد عاشقش شده بودم حالم بد میشد ی همچین چیزی و به من میگه
حالم بد میشد وقتی فهمیدم حال چند روزش راجب گذشتش بدم حالم خیلی خیلی بد شد که اصلا قابل توصیف نیست
برگشتم تهران دانشگاه هفته ی پیش
نسبت بهش سرد شدم با اینکه هر شب با گریه میخوابیدم توی تخت خواب
هر روز و شب رو به قبله بودم از بی قراری بابت رفتارای سردش و ناراحتیش
هیچی نگفتم اصلا باهاش دیگ حرف نزدم حتی نگفتم چرا به من نگفتی
فقط سرد شدم و این سرد شدن خودم خودم و کشت
خواست من و ببینه باهام حرف بزنه ، چند روزی اصلا سراغش و نگرفتم خودش پیگیر شد
گفت تو چته این رفتارای سرد چیه که میکنی مگه بچه ای من اگه کاسه ای زیر نیم کاسم بود که نمیومدم اصلا بگم
منم قاطی کردم داد و بیداد و گذاشتم که الان وقت گفتن این حرف نبود اون موقع که راجب روابطت سوال کردم و گفتی نه من فقط ی رابطه های سطحی داشتم و فلان
و ی رابطه به این مهمی طولانی داشتی فقطم دوساله ازش گذشته به من نگفتی من باید از رفتارات به این برسم که تو یاد گذشته ات افتادی
دختر عمت اومده باهات حرف زده که برگردیم ( حتی من و بهش. نگفت) عصابم خورد شد همینطور گریه کردم گفتم تمومش کنیم به من دروغ گفتی دوشنبه همین هفته ام بود
گفت اینطوری نکن و من حالم بده بدتر میشم ، من و خانوادم تحت فشارم گذاشتن و من اصلا فقط واسه همین حالم بده
آرومم کردم با اینکه بازم خیلی خیلی خیلی ناراحت بودم دیگه از استرس و دوری و حال بد نمیمردم چون خیالم راحت شده بود که دوستم داره
تا اینکه پنج شنبه ظهر
من وقتی از سرکار زدم بیرون چون قرار داد بسته بودم باید یکی و جای خودم پیدا میکردم میذاشتم دوستم هم دانشگاهیم جای من رفت
ظهر بهم پیام داد که دوست پسرت با ی دختر دیگه بود اومده بود اینجا
سریع بهش زنگ زدم ریجکتم کرد نوشت بعدا بهت زنگ میزنم الان شلوغم مطمئن شدم که کنار همونه
روانی شدم دوباره
بی قرار و گریه و زاری و داغون شدم گوشیم و خاموش کردم و پرتش کردم اون ور
هم خوابگاهیم باهام حرف زد که اره وای چقدر خودت و اذیت میکنی به جهنم ک خیانت میکنه همه همینن تو خیلی زود وابسته میشی و
ولش کن لیاقتت و نداره
حالا که هرز میپره تو هم ولش کن اونی که باید بره میره
حرفاش اصلا تو کتم نمیرفت اون لحظه اما گفتم من هیچ عشقی و به زور نمیخوام
من که آنقدر بدبختی کشیدم تو زندگیم اینم روش
که البته مبدونستم داغون میشم داغون تر از همیشه
فقط یادمه از گریه میلرزیدم
دوستم قرتیه با سهمیه اومده دانشگاه خیلی ام دختر شیطونیه گفت من امشب مهمونی دعوتم دوست پسرم داره
گفت معمونی دعوتیم و تو ام بیا بریم و احمقی تنها میخوای بمونی تو خونه با من بیا مهمونی منم تنها نباشم تو پیشم باشی
اولش گفتم نه نمیام
اما بعدش گفتم خوبه که برم و به اون نشون بدم منم بخوام هرز بپزم کاری نداره واسم