شوهرم حق داشت ناراحت بشه?برگشت گفت

امشب جای من و شوهرم

با تو‌و شوهرت عوض شده 

البته اون درس نمیخونه و این روزا شدید درگیر یه کاریه ک‌خیلی ذهنشو درگیر کرده

ولی دقیقا حس شوهرتو داشتم 

در حدی که حسم بهش ی کم عوض شد

و تصمیم گرفتم از فردا دیگخ زندگی خودمو کنم و کاری ب کارش نداشته باشم

خب دیگه وقتی اون نیس بیشتر بخون

هر چهل و پنج دقیقه که خوندی یه ربع استراحت تو برو پیش اون برو بغلش کن اذیتش کن

چه می‌دونم نذار بچه غصه بخوره😂😅

منم دارم درس میخونم و نابودم ناااابود،ببین یه جا خوندم وقتی شما شروع می‌کنی به فعالیت واسه پیشرفت و اینا اطرافیان شروع میکنن واکنش نشون دادن می‌دونی چرا چون تو دیگه اون آدم قبلی نیستی اون اندازه براشون کار انجام نمیدی و ...در واقع یه تعادلی رو بهم میزنی که اونا دوس ندارن،پس کار شما اشتباه نیست حتی توقع اونام اشتباه نیست طبیعت اینه، اما شما مثل من همسرتو بغل کن بهش بگو یکم باهام مدارا کن،سعی کن طول روز خیلی بخونی که بتونی شب ی ساعت کنار هم یه فیلم ببینید یا شام بخورید، دیگه یه جوری بگذرون این یک ماهو

که نه سیخ بسوزه ن کباب 

چی چرا؟

بهتره تو این مسیر کنار ایشون بمونی تا روال زندگی ب حالت عادی برگرده عزیزم 

زندگی بالا پایین داره نمیشه که تو شرایط سخت و درگیری ذهنی همسرتو رها کنی 

همش با خودت بگو این نیز بگذرد

درک میکمم ولی یکماهه خب منم خسته شدم

اتفاقا گفتم

اونم گفت چون تو زیادی زنی و من زیادی مردم

بخاطر تفاوتمونه حس و حالت

الان یکماهه و واقعا منم قصدم همین بود

ولی یهو امشب قاطی کردم

خیلی خسته شدم این مدت و شدیدا احساس تنهای میکنم

اون از تو حالش بدتره، من دوماه دارم میخونم واسه آزمون یک ماه دیگه ام مونده همسرم بنده خدا یک باز بهم نگفته چرا خونه کثیف چرا دیر شام پختی یا ....

دیگه زندگی همینه هر چیزی تاوانی داره 

من خیلی خودم حالم بده خدا شاهده می‌خوام زار بزنم از این فشاری که زیرشم اما چ کنیم لازمه این رنج ها تو زندگی واسه پیشرفت 

واسم دعا کن خدا تو زندگی صبرمو بیشتر کنه

گاش امشب بهش نگفته بودم و گریه هامو ندیده بودم

کاش میشد امشب رو ی جوری پاک کنم و جبران کنم 

هم تو حق داری هم اون

طاقت بی توجهی نداره میبینه سرت شلوغه و وقت نداری بهونه میگیره. باهاش نرم صحبت کن بگو ب حمایتش نیاز داری این ی ماهم درکت کنه تا امتحان بگذره

بله حق داره باید مدیریت کنی