ناهاری که واسه ما کنار گذاشته بود اندازه ۲ نفر بود برادرشوهرمم با خانومش و یه نوه دیگشم اومدن دیگه کنارش نیمرو درست کردیم چنتا. ساعت ۲ بود
سرسفره بودیم مهمون اومد بلند شدیم.دیگه از غذامون موند. آبگوشت گذاشتیم یخچال ولی از نیمو قد یدونه تخممرغ موند. دیگه نمیشد خورد. میگفت زهرمار بخورین چرا این مونده تخم مرغ دونه ۵ تومن و ....
هرچی توضیح میدادیم متوجه نمیشد
اخرمجاریم گفت صدقه سرمون دیگه تخم مرغ این حرفارو داره.
تا شبمپیش همه ادامه داد تا پسراش ارومشکردن.
انگار فقط من و جاریم سر اون سفره بودیم.