خوابگاهیاااا دانشجوهاااا بیاین از خاطرات خوابکاهی تون بگین

عاو عاو عاو میکنیم😂

تا اینجای زندگی خوابگاه بهترین روزای زندگیم بود

مدیر دانشجویی تو اتاق اومده بود منم از حموم اومدم بی خبر از همه جا گفتم سلام ببخشید برگشتم 😂

یبار منو دوستم نون باگت گرفته بودیم بعد سر سفره با فلافلو کاهو و مخلفات اوردیم بخوریم .دوستم سرگرم دوست پسرش بود که تلفنی حرف میزدن بعد ساندویچشو با چه لذتی داشت میخوردو حرف میزد حالا من اومدم تا فلافلو توی نون بذارم دیدم کل نون از سوسکار ریزی که دستو پاشونم قاطی آردش بود پخته شده بودن حالا من هی بهش اشاره میکنم نخور اونم اون وسط هی میگفت چی میگی تو بذار حرفم تموم بشه بعد خلاصه تا تهش خورد بعد که تلفنش قطع شد فهمید حالش بد شد گفت چرا بهم نگفتی🤣 حالا من داشتم بال بال میزدم نخوره ها😱

من خوابگاهی نیستم ولی کلاسمون چند نفر خوابگاهین که باهم دوستن چند بار جمع شدن با دوستایه غیر هم خوابگاهی استوریاشو من دیدم یه بارم دانشگاه بودم به یکیشون زنگ زدم گفتم کجایی بیا تنهام سلف باهم غذا بخوریم گفت با هم اتاقیم ناهار درست کردیم دروع گفت باهم جمع شده بودن پاستا درست کرده بودن بعد شب استوری کردن پسرایه کلاس از استوری فهمیده بودن تا یه هفته به مسخره بازی پاستا پاستا میکردن منم ناراحت شدم منو حساب نکردن بعد یه بار دختره گفت تو تابه حال نیومدی خوابگاهمون یه بار بیا 😐 خب خودتون دعوت نمیکنید منو حساب نمیکنید

😂😂😂